چشمهای بارانی
آری... بی گمان پیشتر از اینها مرده بودیم اگر عشق نبود
چشم های بارانی ام.. تصویر دل را بر تو منعکس می کند! از چه چشمانت آهن پاره های پشت ویترین را باور کرد تا که تنهائیت، از دیدن آن جا بخورد و بداند که دل من با توست در همین یک قدمی ر دلم کسي را ميخواهد کسي که از جنس خودم باشد...... *دلش شيشه اي* *گونه هايش باراني* *دستانش کمي سرد* *نگاهش ستاره باران باشد* دلم يک ساده دل ميخواهد........ اگر تو روی نیمکتی این سوی دنیا در چشم هايم غرق شو.... و هزار و يك بار به حرمت دقايق عشق پاكي كه برايت سپري كرده ام لبخند بزن... به چشم هايم نگاه كن..... آثار اين چند سال عاشقيم...آنجاست!!! چیزی به فرو رفتنم نمانده ، چیزی به تمام شدنم نمانده .. در سایه سنگینی که بر روی زندگی ام افتاده... وزش نابودی را می بینم بگین بباره بارون ، دلم هواشو کرده هنوز هم وقتی باران می آید تنم را به قطرات باران می سپارم می گویند باران رساناست.... اینـ بـــار کــــه آمدیــــ عبور تو از حوالی چشم های من
كلماتم را در جوي سحر ميشويم کلاس اول: " باران آمد " تمام کودکیم را هروقت باران آمد جشن گرفتم هروقت باران آمد ، زیر باران آرزو کردم هروقت باران آمد آسمان را با شوق در آغوش گرفتم اما سالهاست که در سرنوشتم هروقت باران می آید ، که آسمان ابری نیست! جایی از زمین خیس نمیشود و لحظه های بارانی دلتنگ ترین لحظه های عمر میشود... آسمان ابری نیست اما : " باران دلتنگی آمد... " در جستجوی تو چشمانم از نفس افتاد ، حمـاقـت کـه شاخ و دم نــدارد! " تـــو "
این روزها سرشار از عطر بوسه و ترانه بود... ! پـــژواک تمــــام عـــاشــقـانه های تاریخی...! رد پاهایم را پاک می کنم دست خودت نیست، زن که باشی گاهی دوست داری تکیه بدهی ، پناه ببری ، ضعیف باشی! دست ِ خودت نیست ، زن که باشی گهگهاه حریصانه بو میکنی دستهایت را..شاید عطر ِ تلخ و گس ِ مردانه اش لا به لای انگشتانت باقی مانده باشد ! دست خودت نیست ، زن که باشی گاهی رهایش می کنی و پشت ِ سرش آب می ریزی و قناعت می کنی به رویای حضورش به این امید که او خوشبخت باشد! دست ِخودت نیست ، زن که باشی همه ی دیوانگی های عالم را بلدی! من زنـــــــــم نگاه به صـــــــدا و بدن ظریفــــم نکن اگــــــــــر بخواهم تمـــــــام هویت مردانه ات را به آتش خواهم کشــــــــــــید ...
پرسید چقدر مرا دوست داری ؟ سکوتی کردم . چند لحظه به چشم هایش خیره شدم ... گفتم : دوستت دارم به آن اندازه ای که عاشقتم . عاشق یک عشق واقعی . عاشق تو ... عاشقی که برای رسیدن به تو لحظه شماری می کند . به عشق این لحظه های انتظار * دوستت دارم * به اندازه ی تمام لحظات زندگیم تا آخر عمر عاشقتم ... به عشق اینکه تو را تا آخرین نفس دارم * دوستت دارم * به عشق اینکه گاهی با تو و گهگاهی به یاد تو . در زیر باران قدم میزنم . عاشق بارانم . . . به عشق آمدن باران و به اندازه ی تمام قطره های باران * دوستت دارم * به عشق تو به آسمان پر ستاره خیره می شوم . به اندازه ی تمام ستاره های آسمان * دوستت دارم * به عشق دیدنت بی قرارم . حالا که تو را دارم هیچ غمی جز غم دلتنگی ات در دل ندارم . به اندازه ی تمام لحظات بی قراری و دلتنگی * دوستت دارم * من که عاشق چشم هایت هستم . عاشق گرفتن دست های مهربانت هستم به عشق آن چشم های زیبایت * دوستت دارم * لحظه های عاشقی با تو چقدر شیرین است . آن گاه که با تو هستم یک لحظه تنها ماندن نفس گیر است ... به شیرینی لحظه های عاشقی * دوستت دارم * من که تنها تو را دارم . از تمام دار دنیا فقط تو را می خواهم . تو تنها آرزویم هستی ... به اندازه ی تمام آرزو هایم که تنها تویی . به اندازه ی دنیا که می خواهم دنیا نباشد و تنها تو برای من باشی به اندازه ی همان تنهایی که یا تنها با تو هستم و یا تنها به یاد تو هستم . ای عشق من ... ای بهترینم ... به عشق تمام این عشق ها * دوستت دارم * . پرسیدم : به جواب این سوال رسیدی ؟ این بار او سکوت کرد . و این بار او با چشم های خیسش به چشم هایم خیره شد ... اشک هایش را پاک کردم و این سکوت عاشقانه هم چنان ادامه داشت ... و من باز هم گفتم : به اندازه ی وسعت این سکوت عاشقانه که بین ما برپاست * دوستت دارم...! * نه چتر با خود داشتی . . . اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم سکوت را فراموش می کردی ، تمامی ذرات وجودت عشق را فریاد می کردی . . . اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم چشمهایم را می شستی و اشکهایم را با دستان عاشقت به باد می دادی . . . اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم نگاهت را تا ابد بر من می دوختی تا من بر سکوت نگاه تو رازهای یک عشق زمینی را با خود به عرش خداوند ببرم . ای کاش می دانستی . . . اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم هرگز قلبم را نمی شکستی . . . اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم لحظه ای مرا نمی آزردی که این غریبه ی تنها ، جز نگاه معصومت پنجره ای و جز عشقت بهانه ای برای زیستن ندارد ای کاش می دانستی اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم همه چیز را فدایم می کردی همه آن چیز ها که یک عمر بخاطرش رنج کشیده ای و سال ها برایش گریسته ای . . . اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم همه آن چیز ها که در بندت کشیده رها می کردی غرورت را . . . قلبت را . . . حرفت را . . . اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم دوستم می داشتی همچون عشق که عاشقانش را دوست می دارد . . . کاش می دانستی که چقدر دوستت دارم و مرا از این عذاب رها می کردی . . . از خویش خستهام! تکرار میشود همهی لحظههای درد ماه از درونِ شب به زمین فحش میدهد از خویش خستهام! بنگر؛ آغوشِ خنده به رویم شکستهاست هر چیزِ تازه در دلِ من میشود سیاه هر چیزِ خوب تو گویی دروغ بود
خواسته ام بر زبانم جاری نمیشود
از درونم با آتشی،
بر کلمات زبانم شعله ای میکشد
از چه بود که چشمانت حرف های دروغین را باور کرد
و چشمهای بارانی ام را باور ندارد!
بر دل زخمی ام چاره ای نیست
یک انسان...
یک نگاه...
چهره اش را برگردانَد،
از این ویترین مه آلود !
اما تولد الماسهای چشمانم را ندید!
جایــے در ایــטּ ڪره ے خاڪے
تــو نفـس میڪشـے و مـטּ
از هــماטּ نفـس هایتـــ نفـس میڪشم
*آرام مــی شوم*
آخرین شعر مرا قاب کن پشت نگاهت بگذار
تنها نشسته ای و همه ی آنچه نداری کسی ست...
آن سوی دنیا روی نیمکتی دیگر
کسی نشسته است که همه ی آنچه ندارد
تویی
نیمکت های دنیا را بد چیده اند ...
گاهی دوست دارم بدون پک زدن ، فقط بنشینم و نگاه کنم که سیگارم چگونه میسوزد ...
شاید آخر فهمیدم چه لذتی میبری از تماشای سوختن من ؛
شاید آخر قانع شدم!
بگین تموم شدم من ، بگین که برنگرده
بهش بگین شکستم ، بهش بگین بُریدم
برهنه زیر بارون ، خرابُ درب و داغون
از آدما فراری ، از عاشقا گریزون
بهش بگین شکستم ، بهش بگین بُریدم
دستانتـــ را رویــــ قلبمـــ بـــگذار
تـــــا بفهمیــ اینــــ دلـ با دیدنـــــ تــو
نمی تپد ...میلـرزد!!
تنها اتفاق غیر منتظره ی زندگیم بود
چراکه من
همیشه منتظر نیامدنت بودم ... !
لحظههايم را در روشني بارانها
تا براي تو شعري بسرايم روشن،
تا كه بيدغدغه...
بی ابهام...
سخنانم را در حضور باد،
اين سالك دشت و هامون
با تو بيپرده بگويم:
كه تو را...
دوست ميدارم تا مرز جنون!
در کجای جغرافیای دلت ایستاده ام که خانه ام ابری است ،
و چشمانم بارانی...
حمـاقـت یـعنـﮯ مـن کـه
اینقــدر میــروم تـا تـو دلتنـگ ِ مـن شـوﮮ!
خـبری از دل تنـگـﮯ ِ تـو نمـی شود!
برمیگردم چـون
دلـتنـگـت مــی شــوم!!!
دو حرفـــــــــ ــــــ ــــ بیشتر نیســـت ،
کلمه ی کـــوتاهی
کـــــ ـــ ـه برای گفتنش ..
جانم به لبــــــ ـــ ـ رسید و
ناتمـــــ ــــ ــام ماند ..*
آخرین سهــــــ ــــ ــم ما از هم
همین سکوتـــــــــ ـــــــ ــــ اجباری سـتــــــ ـــ ـ ..
آب وهوای دلم آنقدر بارانی ست
که رخت های دلتنگیم را
فرصتی برای
خشک شدن نیست
آن شب ...
که مـــاه عاشـــقــانه هـــایمـان را ...
تماشا می کرد ...
عاشــقـــانه تر ..
دانستم..
تـــــو
به کسی نگویید
من روزی در این دنیا بودم.
خدایا
می شود استعـــــفا دهم؟!
کم آورده ام ...!
نه روزنامه
نه چمدان
.
عاشقت شدم!
از کجا باید می فهمیدم مسافری؟
دیگر ستارههای یخی نیز رفتهاند…
تکرار میشود همهچیزی به رنگِ زرد
از شاخههای درختی که کشته شد
“تابوتِ مردنِ پرواز” زندهاست
دیگر همیشگی شدنِ شعر مردهاست.
از خویش خستهام
هر رنگِ تازه در نظرم میشود تباه
هر روز میشکند ریسمانِ من
هر روز پاره میشود ایمانم از گناه
از هم گسستهام
حتی ستارههای یخی نیز مردهاند
دیگر ادامهی این راه بستهاست
حتی خدای من امروز
خستهاست.
قالب رايگان وبلاگ پيجك دات نت |